از برادران سپاه میخواهم که نکند خدای ناکرده حس مقام پرستی و ریاست طلبی در وجود آنان رخنه کند که همین مقام پرستی است که به اسلام ضربه وارد میکند.
قسمتی از وصیت نامه سردار شهید داریوش مرادی
***********************************************
سردار شهید گرامی مسعود امیدیان
مختصری از زندگینامه شهید:
نام: مسعود نام خانوادگی: امیدیان
تاريخ تولد:1340/5/3 محل تولد:شهرستان نورآباد.
تاريخ شهادت: 14/03/1364 محل شهادت: هورالهويزه.
شهيد در سال 1340 درشهرستان نورآباد متولدشد. پس از سن 6 سالگي به دبستان سعدي رفت. از زبان مادرش شنيدم كه گفت :« وقتي به مدرسه سعدي رفتم تا درسش را بپرسم معلم هميشه مي گفت كه مسعودچيزهايي مي نويسد كه ديگر همكلاسانش هم مي خواهند از او يادبگيرند.
وقتي كه هنوز انقلاب شروع نشده بود يعني سال 55 رفتم درسش را بپرسم معلم او خيلي ناراحت بود و گفت: « مسعود روي ديوارهاي مدرسه مي نويسد مرگ بر شاه!» گفت: اگه دولت اين را بفهمد مي دانيد چكار مي كند؟ بعد هم به آن شهيد گفتم:« چرا اين كارها را مي كني؟» گفت:«كه من با اينها مخالفم!» بعد هم ترك تحصيل كرد و در مغازه پدرش به خياطي مشغول شد.
وقتي كه انقلاب شروع شد اعلاميه¬هاي امام را پخش مي¬كرد و شب ها كه به خانه برمي¬گشت مي گفتيم:« آخر تو خودت را به كشتن مي دهي!» مي گفت:« ناراخت نباشيد من لباسهايم را عوض مي كنم تا شناخته نشوم. برويد در بين خيابان ها و اين همه شهيد را ببينيد كه چگونه بدست ظالمان كشته مي شوند آخر تا كي نوكر اين ظالمان باشيم؟» پس از پيروزي انقلاب و شروع جنگ تحميلي هميشه در جبهه ها مانند شير مي جنگيد. هنگامي كه از جبهه بر مي¬گشت، با حالتي خوب با همه برخورد مي¬كر. داراي شجاعتي شكست ناپذير و تقوايي خوب بود. در سال 1359 بخدمت مقدس سربازي به سيرجان رفت و بعد از 6 ماه از سيرجان به چابهار رفت. تا يك سال در آنجا به سر برد و سپس به تهران و از آنجا به شهر خرمشهر رفت و در حمله بيت المقدس و آزادي خرمشهر شركت داشت.
پس از اتمام دوران سربازي به عنوان بسيجي به سپاه رفت و چندين بار در حملات مختلف شركت داشت و هيچ گاه از خود تعريف نمي كرد. حتي جاي خود را در جبهه نشان نمي داد و مي گفت:« روز آخر معلوم مي شود كه من در كدام جبهه هستم!» بارها تا دم مرگ پيش رفت. خاطرات يكي از دوستان شهيد در جبهه خرمشهر: « با سلام به رهبر كبير انقلاب و با سلام به كليه شهيدان سخن را با ياد شهيد مسعود اميديان شروع مي كنم. حدود دو سال بود كه از طريق بسيج خرم آباد عازم جبهه شده بوديم. در پادگان امام حسين (ع)با مسعود آشنا شدم. مسعود كه سربازي خود را تمام كرده بود، همراه ما عازم جبهه شد با هم صحبت مي كرديم، پرسيدم :« شما تازه خدمت را به پايان رساندي، چرا باز مي خواهيد عازم جبهه شويد؟ گفت:« در آنجا جوي است كه در هيچ جا پيدا نمي شود آنجا (جبهه)دانشگاه است جايي است كه انسان خودسازي مي كند جايي است كه انسان مي خواهد به راحتي خدا را ببيند جايي است كه همه چيز در آنجا كاملاً پيداست!»
از خرم آباد به طرف اهواز حركت كرديم. حدود چند روز در پادگان شهيد رجايي بوديم از آنجا ما را به خرمشهر اعزام كردند. وقتي به خرمشهر رسيديم، آنها گفتند:« شما بايد به گمرك برويد و در ادامه يا در آخر عمليات شركت كنيد!» وقتي به گمرك رسيديم، تقريباً كار تمام بود. راهنمايي كه ما داشتيم راه را گم كرده بود. ما را درست از جلوي تير مستقيم دشمن مي برد كه يك دفعه مسعود گفت:« خبري نيست پشت سر من بيايند!» او ما را از پشت خاكريزها و موانع هدايت كرد تا از ديد دشمن در امان باشيم.
خلاصه به محل موردنظر رسيديم. در بين راه مقادير زيادي از مهمات عراقي¬ها پراكنده بود كه مسعود براي بچه¬ها شرح مي-داد كه چي هستند و كاربرد آنها چقدر است. به جايي رسيديم كه يك فروند هليكوپتر در ميدان مين استتار بود وقتي بچه ها خواستند به طرف هليكوپتر بروند مسعود آنها را از ميدان مين مطلع كرد و تجربه او يار و كمك بچه ها بود با هم به رودخانه اروند رفتيم و با هم شنا كرديم. در اين هنگام عراقي ها با آرپي چي 7 و خمپاره ما را هدف گرفتند.
مسعود خيلي مومن بود و مي گفت:« مرگ دست خداوند بزرگ است تا او نخواهد حتي خون هم از دست ما نخواهد آمد.» شب ها موقع خواب پشه زياد بود و ما را آزار مي دادند. مسعود مي گفت:« چون به خاطر خدا و اطاعت از فرمان امام آمده ايم هيچ باكي نداريم و با پشه ها هم مي سازيم.» او هميشه ما را به تقوا و از خودگذشتگي سفارش مي كرد و هميشه سفارشش اين بود كه تا خون در رگ ماست خميني رهبر ماست تا آخرين قطره خون در مقابل عراقي ها و جنايتكاران ايستاده ايم اين بود قسمت كوچكي از خاطرات يكي از رزمندگان و يكي از شهيدان دلاور كه هرگز يادش از خاطره ما بيرون نخواهد رفت.هميشه به يادت هستيم و هرگز اسلحه شما را به زمين نخواهيم گذاشت.
شهید گرامی عیدی پاپی 15 فروردین سال 1345 شمسی درخانوادهاي متدين و مذهبي از ایل بزرگ پاپی لرستان ديده به جهان گشود. بزرگترها می گویند مراحل زندگی عیدی پاپی حتئ در دوره کودکی متمایز و پرانرژی بود. نوجواني او مصادف شده بود با آغاز شكل گيري انقلاب اسلامي که آن نوجوان پرازانرژي به شاگردي مكتب شهيد سيد فخرالدين رحيمي درآمد . سیدفخرالدین رحیمی از روحانیون مبارز و انقلابی اهل لرستان بود.
نزدیکان می گویند رفتار عیدی پاپی هیچگاه رفتاری ساکن نبود و گویی فلسفه خلقتش انجام همین رسالت ارزشی و اعتقادی بود که سرانجام در این راه به دیدار خالقش مراجعت کرد. فعاليتهاي انقـــلابي او پس از پيروزي انقلاب اسلامي همچنان ادامه داشت تا اينكه با شروع جنگ تحميلي به همراه ديگر فرزندان اين مرز و بوم براي دفاعي مقدس راهي جبهههاي غرب شدند و از آنجا كه علاقهي بسياري به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي داشت به عضويت اين نيروي انقلابي درآمد.
احساس تعهدش درسپاه پاسداران انقلاب اسلامی باعث تاخیرهایی بعضا" سالانه برای ملاقات با خانواده پدری شد. ازشهيد عيدي پاپي دررابطه با لباس نظامي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خاطـرهاي در ذهنها ماندگار است كه بعد ازحدود سي سال يادآورياش هنوز بر احساسات انسان تاثير ميگذارد ؛ هنگامي كه شهيد عيدي پاپي لباس پاسـداري را تحويل ميگيرد پوشیدن آن را به تاخیر می اندازد که دوستانش علت نپوشيدن آن لباس را به اصرارجويا ميشوند وايشان ميگويد قبل ازغسل شهادت اين رخت مقدس را نخواهم پوشيد.
همرزمان شهید عیدی پاپی می گویند هنگامیکه دشمن ما را وادار به عقب نشینی کرد عیدی با ما به عقب نیامد و هنگامیکه از او خواستیم به عقب برگردد گفت : نمی خواهم ببینم دست این دژخیمان بعثی به خانواده و هموطنانم برسد و عیدی به ما گفت تصور کنید دشمن بعثی در نبود ما به خانواده هایمان میرسد و این سخن او عده ای دیگر از رزمندگان را تحت تاثیر قرار داد . ارتش مزدور و متجاوز عراق عیدی پاپی را با نام کامل میشناخت . چندی قبل از شهادت پس از یک عقب نشینی موقتی کوله پشتی اش در سنگرش جا مانده بود که به دست بریده دشمن می افتد و طبق مشخصات محتوای کوله پشتی رادیو اسرائیل خوشحالی یکی از یگانهای ارتش بعث را از اسارت عیدی پاپی اعلام میدارد.
شهيد عيدي پاپي قهرمان شاخ شميران که به هنگام شهادت سردارش لقب دادند . زماني كه همچون اسامه فرمانده 19 ساله سپاه پیامبر اکرم(ص) نوزدهمين بهار زندگياش را ميگذراند درپانزده فروردين ماه 1365 شربت شهادت نوشيد و دعوت حق را لبيك گفت.
شهیدعیدی پاپی را باید ازهمرزمانش پرسید تا شورحماسه در وجودت گل کند. تا بفهمی اگرچه دکتر نبود اما پاسداری بود برای وطن ٬ پاسداری که لباس پاسداری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران را روز استـخدام بدون غسل شهادت نپوشید. پاسداری که هنگام شهادت دوتن از برادرانش هادی ومهدی دوشادوش وی درهمان جبهه در حال دفاعی مقدسند.
شهيد توكل مصطفي زاده در خانواده مذهبي متولد شد شكوفايي جوانيش مصادف بود با انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره) وي با كمك ديگر برادران و هدايت روحانيت در پخش اعلاميه ها و نوارهاي حضرت امام و تشكيل راهپيمايي نقش بسزايي داشت وي در مبارزه خستگي ناپذيرش يك هدف داشت و آن رضاي خدا بود به همين دليل جهت تحقق فرمان او كوشش مي كرد و كليه مظاهر كفر و شرك را كه در رأس آن در آن زمان حكومت شاه و خطوط انحرافي بود نوك پيكان حمله اش را تشكيل مي داد از جمله مي توان نقش ايشان را در به هلاكت رساندن نيروهاي ساواك در زمان طاغوت و رسوا نمودن گروهكهاي چپ نام برد .
سردار شهيد با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي در تشكيل كميته مركزي با همکاری برادران حزب الهی نقش فعالي داشت و در همين راستا به برخورد شديد با گروهكها دستگيري ساواكيها و سركوب راهزنها جهت امن كردن جاده هاي بين شهري پرداخت.
سردار رشيد اسلام در سركوب فتنه خلق عرب در خوزستان نقش فعالي داشت به همين منظور در كنار ديگر رزمندگان به استان خوزستان رفته و براي سركوبي اين فتنه ها به شهرهاي اهواز- خرمشهر – سوسنگرد – بندر امام – دارخويين- جزيره خارك و شادگان عزيمت نمود . در شرايطي كه دولت مزدور عراق براي دامن زدن به اين فتنه ها پول و اسلحه به اين مناطق مي فرستاد اين شهيد بزرگوار با ديگر همرزمانش مبارزه را ادامه مي داد وي در كنار فعاليتهاي نظامي از كار تبليغ غافل نبود به طوري كه در محيطهاي ضد انقلابيون فعاليت داشتند به طور علني فعاليت مذهبي داشته و كتب مذهبي را با قيمت ارزان به فروش مي رساند به دنبال اينگونه فعاليتها در شادگان مورد خشم ضد انقلابيون خائن قرار گرفت و در نتيجه او را به رگبار گلوله بستند كه خوشبختانه از اين سوء قصد جان سالم به در برد. ايشان با تشديد آشوب و بلوا در كردستان به دستور امام خميني (ره) به پاوه رفته در سركوبي آشوبها در اين شهر نقش فعالي داشت و بعد از آن به شهرهاي كامياران – روانسر – سردشت – مريوان و سنندج عزيمت نمود . با شروع جنگ تحميلي به ميدان مبارزه با رژيم صدام شتافت و در همان روزهاي ابتدايي جنگ با كمك ديگر همرزمان در حميديه به صورت سدي محكم جلوي حركت نیروهای بعثي را به سمت پادگان مهم حميديه و شهر اهواز گرفتند .
و در کنار همرزمانی چون تعمت سعیدی, داریوش مرادی, هاشم پورزادی, در اولين عمليات سپاه به نام المهدي شرکت جستند و در كنار شهيد چمران مردانه جنگيدند که نهایتاً منجر به به آزادي سوسنگرد شد. با شرکت متعدد در عملیاتها تلاش بی امانی داشت. پس از شر کت در چند عملیات از جبهه بازگشت با توجه به موقعيت انقلاب اسلامی و فعاليتهاي شديد تروریستی منافقان حساسیت آن دوره را به خوبی درک نمود و در اطلاعات سپاه مشغول خدمت شد که در كشف خانه هاي تيمي گروهكهای تروریستی منافقین در استانهاي لرستان ، همدان ، باختران و مركزي نقش بسزايي داشت.
وي مجدداً به جبهه برگشت و به عنوان نيروي اطلاعات عمليات لشگر عاشورا در کنار مهدي باکري فرمانده آن لشگر به مبارزه با دشمن پرداخت و سرانجام در عمليات آزاد سازي خرمشهر از ناحيه جمجمه به شدت مجروح شد به طوري كه به وسيله هواپيما به يكي از بيمارستانهاي تهران انتقال يافت و پس از انجام عمل جراحي به دستور پزشكان براي استراحت مطلق و ادامه مداوا به خرم آباد بازگشت ولي دراين مدت براي جبهه شديداً بي قراري مي كرد چرا كه دفاع از كيان اسلام را تكليف خود ميدانست پس از بهبودي نسبي عزم جبهه نمود ولي سپاه با توجه به وضعيت جسمي ايشان از رفتن او جلوگيري مي كرد اما عشق به جبهه و مبارزه در راه خدا در کنار دوستان همرزمش باعث شد كه وي از سپاه استعفا داده و به عنوان بسيجي به جبهه ها برود.
ايشان در عملياتها دیگر نیز چند بار مجروح گرديد از جمله يك بار آتش عقبه آر پي جي موجب سوختگی ایشان شد و یک بار نیز از ناحيه كمر مورد اصابت تركش آرپي جي قرار گرفت و بار ديگر از ناحيه دست مورد اصابت گلوله قرار گرفت بعد از بهبودي مجدداً به جبهه رفته و در اواخر عمر گرانبهايشان به عنوان یکی از نیروهای کار آمد و برجسته در اطلاعات عمليات تيپ 57 ابوالفضل مشغول به كار شد و در عملياتهاي نفوذي دربنديخان عراق پرچم پر افتخار جمهوري اسلامي را در آن مكان به اهتزاز در آورد ، و سپس در عمليات والفجر9 همراه با تعدادی از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات در ارتفاعات کاتو زیر اتش بسیار سنگین دشمن که در بالای کوه کاتو قرار داشت گرفتار شدند و پس از ساعتها نبرد جانانه از ناحیه سر مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن بعثي قرار گرفته و به درجه والاي شهادت رسيد.
قسمتی از وصیتنامه شهید
عوذ بک یا رب من همزات الشیطان
به نام الله با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و یاران این نایب امام زمان و راهنما کننده راه حسین (ع) و با درود و سلام بر خانواده شهدا و درود و سلام بر مجروحین و معلولین این لبیک گویان راه حسین (ع) و رحمت خداوند و بندگانی که راه حسین (ع) را در پیش گرفته اند و لعن بر وسوسه گران که در کمین نشسته اند و می خواهند که امام و یاران حسین (ع) را به هر شکل که شده باشد ترور کنند یکی را به ضرب گلوله و یکی را با وسوسه شیطانی و یکسری را هم با تهمت ، طعنه، ریا، حسد و . . . از راه خارج نموده و ترور کنند که باید خیلی با دقت در زمان حاضر از این موانع خارج گردیم تا بتوانیم از این آفتها به راهی که در پیش گرفته ایم دور گردیم و از خدای بزرگ خواهانم که هر چه زودتر کوله بار آخرتم بیشتر از گناه و خطا غرق نگشته باشد و در آخرت به خدا پناه برده ام از رو سیاهیم که در این دنیا که محل امتحان است پرده اسرار خدایی شکافته نگردد که در این دنیا هم روسیاهم گردم و از جمیع افراد یا برادرانی که اشتباه یا خطایی از روی برادری دیده اند که هر شکل روی غرور یا تکبر نتوانسته ام از آنها حلالیت بخواهم امیدوارم از حق خود بگذرند و انشاء الله خداوند به آنها سعادت در راه خیر عنایت فرماید و از جمیع دوستان و برادران می خواهم که از خدای کریم برای بنده اش عفو و بخشش نماید و هر نوع پول چه مقدار کم یا زیاد با هر کسی که دارم اگر توانست که به افراد دیگر کمک نماید ولی اگر نتوانست که به افراد دیگر کمک کند حلال می باشد . و پدر و خواهران و برادرانم دنباله راه امام که راه الله و حسین (ع) است در عمل باشند و پولی که مربوط به دولت می باشد با مقدار پول دیگر حدود 40 هزار تومان می باشد جمعا ً به حساب امام واریز نمایند. ان شاء الله پدر و خواهران و برادرانم مرا حلال کنند. والسلام.
سردار شهید گرامی حسین منصوری فرمانده گردان محرم تیپ۵۷ابوالفضل (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
بخشی از زندگینامه شهید و روایتهایی از مادر همسر و خواهر: نام: حسین منصوری محل تولد: خرم آباد تاریخ تولد:روز اربعین / خرداد سال 1345 محل شهادت: خرم آباد تاریخ شهادت: 22/04/1377- شهادت به علت اثرات گاز ازت وجانبازی شیمیایی
در خرداد ماه ۱۳۴۵ در شهر خرم آباد به دنیا آمد. ایشان اولین بچة خانوادة بودند و خانواده از به دنیا آمدن او خیلی خوشحال شده بودند و به خاطر نو رسیده قربانی نظر می کنند به خاطر متولد شدن او در روز ۲۸ صفر که مصادف با اربعین بود عموی شهید به همین خاطر نام او را حسین گذاشت. خانواده شهید در محله سرچشمه زندگی می کردند و شهید گرامی دوران ابتدایی را در مدرسه ای در همان سرچشمه تمام کرد. دوران انقلاب ما در محله ی سرچشمه (مطهری) شهید گرامی در ماجرای سینما رنگین کمان فعالیتهای ضد رژیم را شروع کردند. مادرش شهید می گوید به او گفته: پدرتان اینجا نیست و پدرتان نظامی است در تظاهرات شرکت نکن ولی شهید مخالفت می کرد. شبها برعلیه حکومت شعار نویسی می کرد. استعداد عجیبی داشتند و دوران دبیرستان در دبیرستان مبشر(امام خمینی) درس می خواندن. یک روز من به مدرسه رفتم. تاوضعیت درسی حسین را بپرسم وقتی رفتم به آقای مبشر گفتم: من مادر حسین منصوریم. آقای مبشر گفتند: که حسین گفته مادر ندارم. وقتی که حسین آمد من به رویش نیاوردم که چرا چنین حرفی زده ولی بعداً فهمیدم به خاطر دعوای بچه ها چنین حرفی زده است. یک روز من حسین را به بازار بودم و یک جفت کفش برایش خریدم دو یا سه روز بعد دیدم کفشهایش نیست. برادرم به من خبر داد که کفشهای حسین رادرپای (محمد بیرانوند) که بعدها در خرمشهر اسیر شد، دیده. در مسجد فعالیت های ضد رژیم پهلوی را با شرکت و حضور بچه ها برگزار می کردند و ما دیگر با فعالیت های او مخالفت نمی کردیم. یک روز تظاهرات در محله سرچشمه شده بود. ما رفتیم، دیدیم گارد رژیم به آنجا هجوم آوردند. من به امیر پسر کوچکترم گفتم. برگردیم شاید او را پیدا کنیم. وقتی او را دیدیم. به همراه یکی از آشنایان سنگ پرت می کرد. حالات روحی خاصی که شهدا را از پله های کمال به وصال رساند، حسین همین حالات را داشت. هنگام نماز خواندنش صدای بسیار زیبایی داشت. نماز را با خلوص می خواند. حسین خیلی متواضع بود. هیچگاه لباس رسمی نمی پوشید و دنبال مقام و پست نبود. از بی حجابی به شدت متنفر بودند و طرفدار فقرا. حسین بعد از برگشتن از منطقة جنگی، گوشه ای می نشست و گریه می کرد و به یاد شهدا و رزمندگان می افتاد. خیلی کم حرف بود. بغض گلوی مادر شهید را فشار می دهد و مادر ش گریه می کند و قطره های اشک از چشمان فرزند ندیده اش جاری می شود و می گوید: ای کاش من صدای حسین را یک روز هنگامی که نماز می خواند بشنوم.
وقتی حسین به جبهه جنگ می رفت. ما بدرقه اش نمی کردیم چون به ما نمی گفت که کی می رود. حسین خیلی میهمان نواز بود .یک روز ۴۲ نفر از همرزمانش را به خانه آورد .همه پتوی خودشان را به همراه داشتند. ما هم یک گوسفند داشتیم برای آنها قربانی کردیم و شب در خانه ما بودند و روز بعد رفتند. بعد از یک هفته که حسین از جبهه برگشتند. گفتند: مادر احوال بچه ها را نمی پرسی؟ من گفتم: چطورند ،حالشان خوب است. شما پیروز شدید؟ گفت: پیروزشدیم اما با شهید شدن ۴۰ نفر از ما؛ فقط دو نفر از ما زنده ماند. بعد از این واقعه ایشان سکوت کرده بودند و همیشه چشمانش قرمز بود. از بس که به خاطر همرزمانش گریه می کرد. شهید مسعود امیدیان، و شهید داریوش مرادی و شهید توکل مصطفی زاده .شهید خلفوند و شهید زیودار از دوستان و همرزمان شهید منصوری بودند. شهید مسعود که همرزم شهید بودند با شهید منصوری عهد می بندند که هرکدام شهید شدند دیگری بیاید و خواهر شهید را بگیرد. وقتی که مسعود شهید شدند. شهید منصوری با خواهر شهید مسعود پیوند زناشویی می بندد. و حاصل ازدواجشان دو فرزند پسر به نام رضا و محمد می باشد.
در نام گذاری فرزندانش هم اسم شهدای همرزمش را انتخاب کرد. محمد می گوید: هر وقت با کسی دعوا می کنم احساس می کنم که بابام شانه هایم را می گیرد ومی گوید: محمدجان این کار را نکن. شهید در منطقه کردستان می جنگیدند.در سال ۱۱/۱۱/۱۳۶۶ در مهران اسیر شدند و اسارت ایشان ۳ سال و ۶ ماه طول کشید. ما خبر نداشتیم تا اینکه ساعت ۱۱ بود که دیدم حاج بیرانوند و داریوش(شهید داریوش مرادی) دوستش به خانه آمدندو گفتند از خانه یکی از دوستان می آییم. آمدیم از شما خبری بگیریم, پدار شهید را به کوچه بردند. وقتی آمدند خیلی ناراحت بودند و دستانش را به هم می مالیدند. اما من شب خواب دیده بودم که حسین را گرفته اند وریش هایش را از ته زده اند هر چه به صورتش فشار می زدم خون نمی آمد. و گفت: که ریش هایم در جیبم است و کافر مرا گرفته. من از این خواب می ترسیدم. روز بعد هم دخترم در حالی که گریه می کرد آمد و گفت: مادر آقای مجتبی قاسم پور و حسین اسیر شده اند.
حسین ابتدا مفقودالاثر بودند و بعداً مشخص شد که اسیر است و بعد از یک مدتی او را در میان اسرای ایرانی در عراق تلویزیون نشان می دهد. وقتی که من او را در تلویزیون دیدم. تلویزیون را بغل کردم. و هی می گفتم حسین، حسین من… وقتی که حسین آزاد شدند من حسین ولیزاده( یکی دیگر از دوستانش در اسارت) را بغل کردم اصلاً چشمهایم هیچ چیز رو نمی دید و بعد گفتم اشکالی ندارده من هم به جای مادر حسین ولیزاده، مادر ولیزاده، پیر بود و نمی توانست جلو بیاید.
حسین اول مرا نمی شناخت. امیر برادرش را هم نمی شناخت. خیلی لاغر و ضعیف شده بود. اما پس از ورود به شهر و قبل از رفتن به خانه پدر و مادر خود سریع به مزار شهدا و سراغ قبر شهید داریوش مرادی رفتند. (**شهید مرادی هنگامی که شهید حسین منصوری در اسارت بود به شهادت رسیده بود و حسین منصوری که از دوستان و یاران همیشه همراه او بود در همان دوران اسارت در خاک عراق از این اتفاق با خبر میشود که در روحیه آن شهید گرامی تاثیر بسیاری گذاشته و تا زمان شهادتش نیز اندوه این اتفاق را از کسی پنهان نمیکرد**).
در زمان آزادیش تمام خانه های کوچه پر از جمعیت شده بود. تمام فامیل ها و آشنایان در خانه مان بودند و وقتی که حسین خوابیدند تمام اقوام دورش حلقه زده بودند بعضی ها خوابیده بودند و بعضی ها هم بیدار. دستی به شانه حسین زدم. احساس نکرد. طوری خوابیده بود که انگار صدسال نخوابیده است بعد من زیر پاهایش را بوسیدم. دیدم زیر پاهایش سیاه و تاول زده است. خوب که نگاه کردم. جای اطو بود. بعد گفتم در را ببندید تا حسین برای همیشه پیشمان بماند. از خاطراتی که برای خانواده تعریف کرده اند. این بود که : یک شب من بیدار بودم یک سرباز عراقی که برادرش اسیر ایرانی ها بود ، مادرش به او گفته بود که باید با اسرای ایرانی خوب باشی. به من سیگار داد. داشتم می کشیدم که عراقیها متوجه شدند تا صبح کتکم زدند. آنها پاسدار را روزانه 80 ضربه شلاق میزدند و به آنها میگفتند حارس الخمینی . همچنین در زندانهای عراق دندانهای حسین را کشیده بودند. حسین یک سال بعد از آزادی عروسی کرد. همسرش به خواهران شهید گفته بود. که جای اطو روی کمر حسین مانده است. جانبار و آزاده بودند. در یک عملیات، وقتی دشمن شیمیایی می زند. شیمیایی می شوند و حدود ۸۰ درصد گاز ازت در ریه هایش بود. من نمی دانستم ولی همسرش می دانست. فقط یکبار شک کردم خیلی سرفه می کردند. گفتم چرا اینقدر سرفه می کنی. گفت: مادر هیچ چیز خاصی نیست. سرما خوردم.
نحوه شهادت شهید از زبان همسرش: حسین مدتی بود خون بالا می آورد و دکتر خوردن نوشابه و کشیدن سیگار و رانندگی کردن را برایشان ممنوع کرده بود. یک شب حسین مرا صدا زد. پتو را روی سینه اش گذاشته بود. حالش خیلی بد بود. با چه اصراری اورژانس خبر کردیم. وقتی او را به بیمارستان بردیم. حالش وخیم تر شد. دکترها از او قطع امید کردندوگفتند از ما کاری ساخته نیست. بعد از چند ساعت حسین به شهادت رسید، در تاریخ ۲۲/۴/.۱۳۷۷
مادر شهید میگفت: وقتی که عکس شهید را می بینم، احساس می کنم حسین زنده است. ومن یک صبر خدادادی دارم همیشه آرزو می کنم که خدا نکند که یک روز بدون حسین زنده بمانم ، حسین در قلبم جا دارد. مادر حسین وقتی که حرف می زد. بر می گشت و به عکسی که از شهید روی طاقچه بود نگاه می کرد؛ بعد با آه ادامه می دهد که حسین عاشق مادر بود و مادر نیز عاشق حسین. اما الحمدالله الان دو حسین دیگر دارم ،فرزندان شهید.
خواهرش می گوید: حسین برای ما یک عکس شده، عکس روی دیوار . می گفتند که من هرچه گمنامتر شهید شوم بهتر است . گفته بود وقتی که من شهید شدم عکسم را روی قبرم نگذارید، عکس شهید آوینی بر روی قبرم قرار دهید. مادری صابر بعد از سکوتی غمکین، از خاطرات رنگین و شیرین فرزندش حرف می زند. احاسی غریب و چشمهایی که توکل را نشان می دهد. مادری که چشمهایش را با عکس روی طاقچه رنگ امید می بخشد. وقتی خاطرات فرزندش را رقم می زند کلامش بی پایان است. خاطراتش تمام نشدنی و رنگ فراموشی نمی گیرد. او می گوید: من حسین را با رویا عوض نمی کنم. من احساس می کنم که شهید هنوز در جبهه است و هر وقت به خانة او می روم. هرلحظه احساس می کنم الان است که حسین در بزند. بعد مادر شهید به ماشینی که در حیاط است اشاره می کند. و می گوید این ماشین حسین است. ومن همیشه با این ماشین حرف می زنم.
سردار سرافراز شهید اسدمراد بالنگ " مسئول بهداری و معاون گردان ش م ر کوثر " لشگر ۵۷ ابوالفضل لرستان
تاریخ تولد: بهار 1342, محل تولد شهرستان کوهدشت, محل شهادت:نزدیکی بصره, تاریخ شهادت: 27 دیماه 1365 عملیات پیروزمند کربلای پنج
خلاصه ایی از زندگینامه شهید: شهید اسدمراد بالنگ در حوالی ظهر یک روز بهاری در سال 1342 در شهر کوهدشت از یک خانواده مذهبی متولد گردید.
ایشان در زمان راهپیمایی های زمستان 1357 چهارده ساله و کلاس اول راهنمایی بودند و همپای دیگر دانش آموزان در راهپیمایی و تظاهرات خیابانی شرکت داشتند،بعد از انقلاب هم وارد پایگاه های مقاومت شبانه شد و زمان جنگ تحمیلی هم همراه عموم مردم به جبهه رفت.
اولین عملیاتی که این شهید شرکت داشتند عملیات طریق القدس بود که به فتح بستان انجامید.که پس از آن به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کوهدشت درآمده و در اکثر عملیاتها شرکت داشتند از جمله عملیات فتح المبین،بیت المقدس،رمضان،محرم،والفجرها،عاشوراها،
کربلاها و سمت مسئول بهداری گروهانها و گردانها رو بعهده داشت.
آخرین عملیاتی که شرکت داشتند عملیات کربلای 5 بود که عاقبت ایشان به شهادت انجامید.
از جمله دوستان این شهید ، شهیدان احمد دارابی،علی حاتمی،محمود رضایی،علی محمد کوشکی،حجت اله سرتیپ نیا،فیروز سرتیپ نیا،حمید سوری،سعادت قبادی و تعداد زیادی دیگر از خیل شهیدان.
ايشان چند ماه قبل از شهادت عقد نمو دند البته به سفا رش خانواده و دوستان . هر موقع مي گفتيم خوب عروسي كن با خنده مي گفت اگر عمري بود بعد از پيروزي. يك روز گفت من عقد نمو ده ام تا دينم كامل گردد . دوستان نقل مي كنند كه ايشان مورد علا قه فرماندهي لشگر ،تيپ ، گردان بوده است .
بارها اتفاق افتاده است که افراد تحت فرماندهی ایشان از رعایت اصول زیردستی ایشان تعریف کرده و ایشان را ستوده اند.
به مسئولین مملکتی عشق می ورزید و علاقه خاصی به حضرت امام(ره) داشت و حضرت امام را به مثابه یک نعمت بزرگ میدانست که خدا به این ملت هدیه کرده بود.
آخرالامر در عملیات کربلای 5 سحرگاه روز 27 دیماه 1365 در حوالی کارخانه پتروشیمی بصره مورد اصابت تیربارهای خصم کافر از ناحیه پهلو قرار گرفت و دوروز بعد جسد مظلومش در حالی که کوهدشت خالی از سکنه شده بود و از دست بمب باران وحشیانه صدام به بیابانها پناه برده بودند در قبرستان بهشت زهرای کوهدشت تدفین گردید و به خاک سپرده شد.
یاد و خاطرش گرامی باد.
شهید والامقام اسد مراد بالنگ
خاطره ای از سردار شهید اسدمراد بالنگ به نقل از آقای سیدعلی نظریان
در یکی از پاتک های علیه رژیم بعث عراق در منطقه دربندی خان قبل از شروع کار با یک خودرو به تعداد رزمندگان پوتین مخصوص برف (چکمه ) که برای راحت تر شدن عبور رزمندگان از مناطق برف گیر به منطقه عملیاتی ارسال شده بود ، توزیع چکمه ها که به پایان رسید یکی از افراد به نشانه اعتراض به اینکه چکمه اندازه پایش نیست با مامور توزیع چکمه درگیر شد، پس از مشاهده این ماجرا توسط شهید اسدمراد بالنگ ، شهید چکمه هایش را به آن مرد داده و خودش با پای برهنه به ادامه نبرد رفتند.
تاریخ تولد: سال 1344, محل تولد: شهرستان خرم آباد, محل شهادت : حاج عمران, تاریخ شهادت: 3/3/1365
وي در سال1344 در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود بعد از سپري كردن دوران كودكي راهي مدرسه شد و در همان ابتدا علاقه زيادي به مسائل مذهبي و ديني داشت به طوري كه همراه والدينش در روضه هاي امام حسين شركت مي كرد و تا جايي كه مي توانست خدمت مي كرد. سال اول راهنمايي بود كه كم كم با فعاليتهاي انقلابيون آشنا شد و به همراهي پسر خاله و برادرانش در جريانهاي انقلاب حضور مستمر داشت ودر روز 9 دي 57 بود كه پسر خاله اش شهيد شد شهادت او تاٌثير زيادي در روحيه شهيد گذاشت به طوري كه به گفته خودش او نيز آماده فيض شهادت شده بود. بعد از پيروزي انقلاب از اعضاي فعال بسيج مقاومت محله خود بود و با طي دوره بسيج قصد داشت كه به جبهه نور عليه ظلمت اعزام شود ولي همه مي گفتند او هنوز بچه است و نبايد به جبهه برود اما خانواده اش مي گفتند ما به خدا توكل مي كنيم و او هم بايد به جبهه برود تا عنصر مفيدي براي انقلاب باشد و حتي از طرف بسيج مانع رفتن او شدند به دليل اينكه 15 سال بيشتر نداشت اما او شناسنامه را دست كاري كرده بود و از اين طريق توانست به همراهي عده اي از دوستان براي اولين بار راهي كردستان شود.با توجه به اينكه در آن زمان كردستان از لحاظ امنيتي منطقه اي بسيار خطرناك بود.
به اين ترتيب تا سال 61 از طريق بسيج به مناطق عملياتي اعزام می شد و در تاريخ 17/3/61 وارد سپاه شد و در اين نهاد مقدس مشغول به خدمت شد و مدتي به عنوان مسئول واحد پرسنلي و مسئول تعاون سپاه ناحيه استان انجام وظيفه كرد. اما عشق به لقاء دوست و شهادت و زيارت كربلا او را به طرف جبهه مي كشاند و در عملياتهاي مختلفي شركت كرد اين پاسدار نمونه در سال 1364 ازدواج كرد و پس از 5 ماه ، حنظله وار به فيض عظيم شهادت نائل گشت.
نفر سمت چپ سردار شهید روح اله سپهوند و نفر وسط سردار شهید گرامی فیروز سرتیپ نیا
شهیدان را شهیدان میشناسند
روایت شهادت سردار شهید روح اله سپهوند از زبان برادرش همرزم و یادگار شهدا سردار دلاور حاج اسماعیل سپهوند جانشین اطلاعات لشگر 57 حضرت ابولفضل:
قبل از عملیات حاج عمران بود برادرم روح اله نیز از اعزام شوندگان لشکر57 لرستان بود ، شهید کوشکی باز معرکه راه انداخته بود و عده ی زیادی از بچه ها را دور خودش جمع کرده بود، شیوه ی همیشگی اش برای روحیه دادن به رزمنده ها...
روح اله هم آنجا بود من هم به جمع آنها پیوستم . شهید کوشکی تا من را دید دستم را محکم فشار داد و گفت اسماعیل جان با برادرت خداحافظی کن او در این عملیات شهید می شود ، اشک در چشمانم حلقه بسته بود و به روح اله خیره شدم حسی به من میگفت که او درست می گوید و این آخرین باریست که او را می بینم ولی نمیخواستم به خودم بقبولانم، از یک طرف خوشحال بودم که برادر کوچکم پرواز را آموخته بود و از طرف دیگر هم سنگینی نبودنش را بخوبی احساس می کردم ، برادر است دیگر و داغ او بسیار سنگین بود ..
با صدای گرفته جواب دادم اگر شهید نشد؟ که بلافاصله شهید کوشکی با تعجب گفت یعنی تو متوجه نمی شوی که روح اله رفتنی شده ...
عملیات تمام شد و من به خانه برگشتم ولی بدون روح اله...
از راست:1- شهید گرامی روح اله سپهوند. 2- شهید گرامی توکل مصطفی زاده. 3- شهید گرامی داریوش مرادی
از چپ:1- شهید گرامی روح اله سپهوند. 2- شهید گرامی محمد موسوی. 3- شهید گرامی داریوش مرادی.4-سردار حاج محمد شاهرخی
فرمانده محور عملیاتی تیپ۵۷ابوالفضل(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
نام و نام خانوادگی: قاسم مدهنی
محل تولد: خرم آباد- روستای چشمه علی
تاریخ تولد: سال 1341
محل شهادت: کردستان ارتفاعات قمیش تاریخ شهادت: 27/3/1367
خلاصه ایی از زندگینامه شهید
شهید قاسم مدهنی سال ۱۳۴۱ در خانوادهای اصیل در روستای چشمه علی واقع در بخش پاپی در شهرستان خرمآباد دیده به جهان گشود. چون روستای زادگاهش فاقد دبستان بود، وی را به مدرسة یکی از روستاهای مجاور موسوم به کن کبود فرستاند. تحصیلات ابتدایی خود را در این مکان گذارند، ولی از آنجایی که این روستا نیز فاقد امکانات آموزشی بالاتر بود، در نتیجه پدرش او را برای ادامة تحصیل به شهرستان خرمآباد فرستاد. با پشت سر گذاشتن مقطع راهنمایی، مرحلة متوسطه را در دبیرستان آیت ا… طالقانی خرم آباد ادامه داد. این زمان مقارن با پیروزی و سالهای اول انقلاب اسلامی بود. وی از طریق انجمن اسلامی دبیرستان تلاش پیگیر خود را در جهت گسترش ارزشهای اسلامی آغاز کرد. در سال ۱۳۶۰ با علاقهای هر چه تمامتر به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرم آباد در آمد و تلاش بیوقفة خود را در راستای اهداف عالی اسلام ناب محمدی (ص) و رهبری ولی فقیه بهصورت بسیار فعال و خستگیناپذیر دنبال نمود. ایشان با علاقة زیادی که به دفاع از انقلاب داشت، بلافاصله به صورت داوطلبانه راهی جبهههای نور علیه ظلمت گردید و در عملیات طریقالقدس توانستند با استعانت از عنایات خداوند متعال و بهرهگیری از نیروهای اسلام شهر «بستان» را از لوث وجود بعثیان عراق پاک نمایند. بعد از آن پیروزی بزرگ و سرکوبی دشمن در آن منطقه، لیاقت و شایستگی قابل توجه و تحسینبرانگیز او باعث شد که مسئولین با مشاهدة خصوصیت بارز و کارایی چشمگیر، در صدد برآیند تا به تناسب شرایط، مسئولیتهایی را به شرح ذیل به وی واگذار نمایند: ۱) عملیات والفجر مقدماتی و همچنین والفجر ۱، مسئولیت فرماندهی گردان را به ایشان محول نمودند. پس از آن در واحد عملیات تیپ 57 حضرت ابولفضل 57 (ع) مسئولیت خطیر فرمانده محور را عهده دار شد و به تلاش های خستگیناپذیر خود تداوم بخشید. پس از آن مسئولیت یگان حفاظت سپاه ناحیة لرستان را عهدهدار شد که مسئولیت محوله را به نحو احسن انجام داد. پس از آن در آزمون ورودی آموزش فرماندهی عالی جنگ موفق شد . ۲) در عملیات والفجر ۱۰ در منطقة عمومی حلبچه و بیتالمقدس ۴ که منجر به آزادسازی شاخ شمیران گردید، حضور فوقالعاده موثری داشت و در تمام صحنههای پیکار، ایثارگری به تمام معنا بود. شهید قاسم مدهنی تمام مسولیتهایی را عهده دار میشد سرافرازانه به انجام می رسانید. سرانجام این فرماندة دلاور پس از فداکاریها و ایثارگریهای بیدریغ، به تاریخ ۲۷/۳/۱۳۶۷ در ارتفاعات «فمیش» به فیض شهادت نایل آمد و همانند شهدای کربلا تربت پاک میدان خون و شهادت را جایگاه عروج خویش ساخت.
قسمتی از وصیتنامه شهید پروردگارا ! از آنکه مرا سعادت آن بخشیدی که در راهت قدم بردارم و برای تو به جهد و تلاش دست یازم، هزاران بار سپاست میگویم. ای دانای بخشنده تو مرا از لجنزار به بهشت، بادیة نبرد حق علیه باطل هدایت کردی، تو مرا توفیق آن دادی که خویشتن را درک کنم، پی برم که برای چه مرا آفریدی و آنگاه سعادتم بخشیدی که از میان فراوان راههای موجود در زندگیم، شاهراه ایثار حسینگونه را بپذیرم. پروردگارا ! با قلبی سرشار از عشق به درگاهت روی آوردهام و میدانم که ناامیدم نخواهی کرد. پروردگارا تو را به جلال و عظمت و کرمت سوگند می دهم که لحظهای این بندة حقیر و گناهکارت را به حال خود فرو مگذار، زآن که بی لطف تو تباهم.
محل شهادت: ماووت عراق ارتفاعات قمیش تاریخ شهادت: 27 خرداد 1367
خلاصه ایی از زندگینامه شهید:
شهيد بهمن ميرزايي در 22 مهرماه 1367 در خانواده ایی مذهبی در شهرستان خرم اباد متولد شد. شهید گرامی در کلاس اول دبیرستان و در رشته تجربی مشغول تحصیل بود که احساس تکلیف در مقابل فرمان امام باعث شد درس و تحصیل را رها نماید و عازم جبهه های نبرد شود. سپس در سال 1363 به عنوان پاسدار جذب سپاه شد. ودر ادامه به عضویت واحد خطیر اطلاعات عملیات درآمد و تا پایان جنگ در جبهه¬هاي حق عليه باطل حضور داشت. شهید گرامی در27خردادماه سال 1367با مسولیت فرمانده گروهان در ماووت عراق به فيض عظيم شهادت نائل آمد در ابتدا خبرها و شایعات متفاوتی در مورد مفقود الاثر بودن و یا اسارت این شهید گرامی از طرف بعضی افراد... به خانواده اش می رسید اما شهید داریوش مرادی فرمانده وقت اطلاعات عملیات که شهادت شهید بهمن میرزایی را از بالای ارتفاعات قمیش با دوربین مشاهده نموده بود و شاهد زنده این اتفاق بود بعد از اتمام عملیات به همراه تعدادی دیگر از دوستان شهید بهمن میرزایی به منزل پدری ایشان مراجعه و خبر شهادت قطعی ایشان را به خانواده می رساند اما متاسفانه به دلیل اینکه محل شهادت ایشان در خاک عراق بود و تحت پوشش و آتش سنگین دشمن قرارگرفته بود و با شهادت ایشان و تعدادی دیگر از رزمندگان مستقر در آن منطقه از جمله سردار شهید قاسم مدهنی, منطقه مذکور که بخشی از خاک عراق بود مجدداً به اشغال نیروهای بعثی درآمده و پيكر مطهر شهید گرامی بهمن میرزایی در کنار پیکر های مطهر چند تن دیگر از همرزمانش مدتها در منطقه برجاي ماند تا اینکه در چهارم ارديبهشت ماه سال 1370 مورد تفحص قرار گرفت و پس از انتقال به خاک ایران در زادگاهش شهرستان خرم آباد به خاك سپرده شد.
سردار شهید گرامی حاج رحیم دلفان فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع)
نام :رحیم نام خانوادگی : دلفان
تاریخ تولد: فروردین 1339 محل تولد: شهرستان خرم آباد- بخش چغلوندی
تاریخ شهادت : ۱۶/۱۰/۶۶ محل شهادت : ماووت – ارتفاع قمیش مختصری از زندگینامه شهید:
شهید حاج رحیم دلفان فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) در فروردین ماه سال ۱۳۳۹ در یکی از روستاهای بخش چغلوندی (دره بسر علیا) در خانواده ای ساده و بی آلایش که زندگی عشایری و کوچ روی داشتند و در همان ایام تولد او ده نشین شدند دیده به جهان گشود . پدر او که خود مختصری با تلاوت قرآن آشنایی داشت از اولین آیه کلام خدا استفاده نموده اسم او را رحیم گذاشت. تولد رحیم در فصل بهار زیبایی را در خانواده چند برابر نمود طبیعت مسیر خویش را ادامه میداد و رحیم رشد مینمود و پاهای تیزتک او و شانه های قوی و بازوان ستبرش در همان کودکی بشارت مردانگی و برازندگی او را نمایان می نمود در شش سالگی وارد مدرسه ای در روستا شد و دوران ابتد ایی را طی نمود اما به علت سختی زندگی و کم بودن در آمد خانواده به شهر مراجعت نمود و در شهر دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد برای کمک به خانواده وارد بازار کار شد اما سن کم او را به شاگردی کشاند مدتی به کار باطری سازی مشغول بود بعد از مدتی در کار خبره شد ولی نتوانست محل کسبی پیدا کند . ناچار شغل خود را تغییر داد و با توجه به اینکه از استعداد و پشتکار خوبی برخوردار بود خیلی زود کارگاه جوشکاری راه اندازی نمود کم کم کار او رونق گرفت اخلاق متین و صداقت کار مشتریان زیادی را دور و بر او جمع کرده اما روح ناآرام او هوای کوی دیگری داشت.
زمزمه مخالفت مسلمین با رژیم طاغوت به گوش میرسید ونام مقدس خمینی خیلی از بچه های مسلمان از جمله رحیم را شیدای خود کرده بود. شهادت فرزند برومند امام پیش آمد و در شهرستان قم و تبریز مراسمهایی برگزار شده بود و در خرم آباد مراسمی برای چهلم آنان در حوزه کمالیه برگزار گردید که رحیم همراه با پدر و چند تن از اقوام در آن شرکت نمود و در پایان مراسم در حالیکه نیروهای مسلح در دو صف جلوی مسجد ایستاده بودند برای اولین بار در این شهرستان رحیم و یاران او که چند نفری بیشتر نبودند ، شعارالله اکبر – خمینی رهبر- مرگ بر شاه- زنده باد خمینی سر دادند و…. مأمورین سراسیمه بر آنان هجوم بردند و بعد از چند دقیقه مقاومت او و چند نفر همراه او را دستگیر و روانه زندان کردند بعد از شش ماه حبس و شکنجه و زمانی که قیام به سر تاسر کشور و به تک تک آحاد ملت سرایت نموده بود و زندانی کردن آنان دیگر سودی نداشت . بناچار همراه کلیه زندانیان سیاسی آزادگردید . اما او بسی خروشان تر و مصمم تر شده بود وتا پیروزی انقلاب لحظه ای ساکت ننشست.
رحیم گرچه ظاهری خاموش داشت اما فریادی بود که هرگز لذات دنیایی او را نفریفت . انقلاب اسلامی پیروز شد اما پیروزی او با موانعی از جمله حرکات مذبوحانه گروهکهای ضد خدا و ضد خلق روبرو گردید و همیشه حفظ انقلاب به عهده انقلابیون بوده است و رحیم که خود برای پیروزی انقلاب مزه تلخ شکنجه و زندان را چشیده بود و رنج برده بود نمیتوانست بی تفاوت بماند و بدین ترتیب اسلحه بدست گرفت تا از ارزش های بدست آمده پاسداری نماید زمانی که در خوزستان حزب خلق عرب قائله ای راه انداخته بود همراه با عده ای از دوستان وارد آن دیار شد و تا خفته شدن آن توطئه در آنجا ماند سپس برای سرکوب ضد خلقیان به گنبد شتافت و در کردستان مردانه با ضد انقلاب جنگید تا جنگ تحمیلی شروع شد. رحیم مجدداً با یاران خود یارانی که تک تک شربت شیرین شهادت را نوشیدند همان یارانی که رحیم همیشه به نیکی نام آنان را می برد و در فراقشان میگداخت وارد حساس ترین نقطه ای شد که دشمن از آنجا قصد نابودی جمهوری اسلامی را داشت وارد هویزه گردید و در آنجا فقط با اتکال به خدای سبحان و بدون دیدن آموزشهای لازم دست دردست سردار رشید اسلام شهید دکتر چمران گذاشت و مردانه به قلب دشمن زدند و فریاد یا حسین (ع) سر دادند و در همانجا بود که دشمن برای اولین بار سیلی محکمی از دست فرزندان اسلام خورد و زمینگیر شد .
رحیم دیگر به کارگاه جوشکاری خود برنگشت اگر به خرم آباد آمد یا برای انجام مأموریتی بود و یا برای انجام وظیفه سنگین و رسیدگی به امور خانواده خود و پدرش بود. رحیم در سال ۶۰ با دختر یکی از همرزمان خود ازدواج نمود که حاصل این ازدواج ۲ پسر و یک دختر بود که هر چند ماهی و چند صباحی به اینها سری میزد و مجدداً به جبهه برمی گشت .
یگان های رزم سپاه پاسداران تیپ امام حسن (ع) – تیپ ولی عصر به وجود رحیم افتخار می کردند . رحیم از اعضای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرم آباد بود و به قول یکی از فرماندهان وقت رحیم گوهری درخشان بود در میان سپاه خرم آباد رحیم از کسانی بود که در تشکیل لشگر ۵۷ ابوالفضل (ع) نقش ویژه ای داشت. رحیم یکی از همان یارانی بود که هر کدام حماسه ها آفریدند . و مردانه قلب و جمجمه خود را آماج گلوله ها قرار دادند و رفتند و اگر هم کسی از آنان ماند خود شهید زنده ای است که منتظر رفتن است. رحیم نیرویی نبود که خود را به جبهه رفتن قانع نماید در حساسترین و پر مخاطره ترین یگانهای رزم خدمت مینمود . رحیم در اکثر عملیاتها از هویزه تا آزادی تپه های الله اکبر و طریق القدس – فتح المبین- بیت المقدس – خیبر – و . . . والفجر ها – کربلا ها و نصر ها شرکت نمود . آخرین مسئولیت رحیم فرماندهی اطلاعات و عملیات لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) بود.
در زندگی رحیم زیباییهایی است و خاطره هایی هست که هر کدام به جای خود شنیدنی است هنگامی که در دل تاریکیهای شب رحیم میدانهای مین را پشت سر میگذاشت و از خاکریزها عبور مینمود و سنگرها و امکانات و توان دشمن را و مواضع او را شناسایی می کرد که زحمات او کلید پیروزیها بود . این وقایع را باید یاران و همرزمانش بگویند و اجر زحماتش را خداوند متعال باید بدهد . رحیم یکی از بهترین نیروهایی بود که رکورد مقاومت و ماندن در جبهه را شکسته بود و بارها او را تشویق مینمودند . اما رحیم بی اعتنا به ظواهر دنیا بود تا در سال ۶۶ مجدداً تشویق گردید. که به حج مشرف شد . پذیرفت به حج برود تا خستگیهای جبهه را با صفای کعبه از تن بیرون کند . ولی چه باید کرد که خانه خدا هم در دست دشمنان خداست . آنجا نیز پهلویش شکست اگرچه او شش بار در جبهه مجروح شده بود و پوست بدنش را ترکش خمپاره ها و رگهایش را گلوله های سرخ و استخوانش را تیر کین لمس نموده بود ولی دور از انتظار در کنار خانه خدا باز پهلویش به دست پلیس سعودی شکست و بنا چار برای حفظ جان زنان و پیرمردان زائر به پلیس حمله ور شد و سلاح از دست آن گرفت و با شلیک تیر هوایی رعبی در دل آنان انداخت سرانجام بعد از قریب ۸ سال مقاومت در جبهه و شکستن خطوط دشمن و بارها مجروحیت و زیر دید داشتن نیرو های دشمن در صبح چهارشنبه ساعت۳۰/۱۰ روز ۱۶/۱۰/۶۶ در زمانی که فقط ۲ ماه از شهادت برادرش یار با وفایش همرزم دلاورش آنکه با قدر عنایتش به جبهه ها زیبایی خاصی داده بود شوخیهای با مزه اش جبهه را گرم کرده بود معلم شهید عزت الله دلفان نگذشته بود به درجه رفیع شهادت که آرزوی او بود نائل آمد.
تاریخ شهادت: 3/5/1367 محل شهادت: اسلام آباد غرب- عملیات پیروزمند مرصاد
مختصری از زندگینامه شهید :
در سال ۱۳۴۴ در روستای گنجینه ضرونی از توابع شهرستان کوهدشت در دامان مادری با تقوی متولد شد و به سرپرستی پدر بزرگواری تربیت و پرورش یافت.در دوران کودکی تحصیلات ابتدایی خود را در روستا سپری کرد و در این ایام به کمک خانواده اش در امر کشاورزی همت می گماشت. ایشان برای ادامه تحصیل راهی شهر کوهدشت شد و بعد از طی دوران راهنمائی به محض اینکه در خود توان گرفتن سلاح را دید سنگر تحصیل را رها کرد و به سوی جبه های نبرد حق علیه باطل شتافت و به عضویت رسمی سپاه در آمد و خود را ملبس به لباس آقا اباعبدالله الحسین(ع) نمود.
شهید حمیدرضا بیش از ۶ سال مخلصانه جنگید و به قالب دشمن یورش می برد و سرانجام سرافرازانه مانند دیگر شهدای صدراسلام در تاریخ ۳/۵/۱۳۶۷ در عملیات مرصاد توسط منافقین کور دل از عالم خاکی به سوی عالم علوی هجرت نمود و به فیض والای شهادت نائل آمد.
شهید ابراهیمی فردی شجاع و دلیر به علت رشادتهایی که از خود نشان داد در سمت های فرمانده گردان علی این ابیطالب بوکان- فرمانده محور عملیاتی سردشت- فرمانده گردان جندالله مهاباد- معاونت عملیات مهاباد- معاونت گردان خط شکن محبین – فرمانده گردان عاشورا و فرمانده محور عملیاتی لشکر ۵۷ ابوالفضل (ع) مشغول فعالیت شد و به هدایت نیروهای بسیجی در امر عملیاتهای آفندی و پدافندی پرداخت.
تاریخ شهادت:28/2/1365 محل شهادت: منطقه عملیاتی حاج عمران
مختصری از زندگی نامه سردار شهید حمید سوری
سردار شهید حمید سوری در سال ۱۳۴۶در خانواده ای ، مذهبی کشاورز و زحمتکش در روستای خاصی آباد(سوری) رومشگان دیده به جهان گشود و در سایه تربیت های مذهبی و اسلامی خانواده رشد نمود، بیش از سه سال از عمرش نگذشته بود که از نعمت پدر محروم گشت، سردار شهید از بدو کودکی تا سنین نوجوانی با شرکت در مجالس مذهبی و هئیت های عزاداری عشق و علاقه بی وصف خود را نسبت به اسلام، ائمه اطهار و سالار شهیدان کربلا، حسین ابن علی(ع) به اثبات رساند و در محرومیت های اجتماعی آن زمان بزرگ شد. سردار شهید با شکوفایی انقلاب اسلامی به شهر کوهدشت آمد و باشرکت در اجتماع های مذهبی جوانان این شهر و فعالیت در پایگاههای مقاومت در مسیر این حرکت بزرگ الهی قرار گرفت و عشق به شهادت و ایثار و فداکاری در راه مکتب حسینی(ع) در تکاتک سلول هایش رسوخ نموده، با فروزان شدن آتش جنگ تحمیلی وارد واحد بسیج مستضعفین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان کوهدشت گردید و پس از یک سال خدمت در واحد بسیج به جبهه های حق علیه باطل شتافت که در جریان یکی از عملیات های قوای اسلام با اصابت ترکش جراحت برداشته و پس از بهبودی به کردستان عزیمت نمود که بیش از یک سال در آن دیار خونین مردانه جنگید و پس از آن به جمع سپاه پاسداران پیوست و قبای سبز شهادت بر تن کرد و بار دیگر به جبهه های حق علیه باطل شتافت و به عنوان قائم مقام گردان ذوالفقار لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل(ع) شروع به فعالیت نمود و کوله بارش را برای زیارت اباعبدالله الحسین(ع) مهیا ساخت تا اینکه در سحرگاه روز ۲۸/۲/۱۳۶۵در منطقه عملیاتی حاج عمران پروانه وار گرد شمع حسینی(ع) رقصان در جشن پایکوبی عاشورا، مردانه امام مظلوم بسان اصحاب گرانقدر ابا عبدالله قلب گرم و پر آهنگش اماج ترکش های سوزنده یزیدیان زمان قرار گرفت و از این خاک پست و دون تا فلک، تا باروری نهال آرزوهایش و تا آنجایکه چشم انسانها بدان نخواهد رسید، بر اوج رفت و به خیل شهیدان مظلوم کربلا ایران پیوست.
سمت راست راننده خودرو شهید گرامی حمید سوری- سمت چپ برادر گرامی حاج اسماعیل سپهوند
ز چپ شهید گرامی حمید سوری- نفر دوم برادر بهمن هوشیار نفر- سوم برادر حاج اسماعیل سپهوند
سردار شهید گرامی حاج عبدالحسین کردی مسوول اطلاعات لشگر 57 حضرت ابولفضل (ع)
نام : عبدالحسین نام خانوادگی : کردی
محل تولد: شهرستان بروجرد تاریخ تولد:1340
تاریخ شهادت : 4/10/65 محل شهادت : شلمچه
شهرستان : بروجرد
مختصری از زندگینامه شهید
شهید مؤمن و گرانقدر عبدالحسین در سال 1340 در شهرستان بروجرد متولد شد. دوران تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد بعد هم در آموزشگاه نوجوانان مشغول به خدمت شد. بعد از انقلاب و تشکیل کمیته انقلاب در این ارگان به فعالیت پرداخت سپس به استخدام سپاه پاسداران درآمد حاج عبدالحسین همیشه خار چشم منافقین بود چندبار تصمیم به ترور وی گرفتند ولی به خواست خدا موفق نشدند.
با شروع جنگ تجاوز عراق علیه ایران ، شهید راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید در جبهه های رزم یکبار هم مجروح شد بعد از مجروحیت والتیام به خانه خدا مشرف شد ایشان مسئولیت محور عملیاتی را به عهده داشت . شهید کردی فردی بسیار دوست داشتنی ، کم گو ، خندان و خوشرو بود و با تمام جان به پاسداران و رزمندگان اسلام عشق می ورزید و هر کس از عزیزان رزمنده با ایشان هم صحبت شده بود نور شهادت را در جبین این عزیز مشاهده می کرد و سرانجام در جبهه نبرد حق علیه باطل توسط آتش شدید دشمن به فیض شهادت نایل آمد .
نفر وسط سردار شهید حاج عبدالحسین کردی- نفر اول از چپ سردار شهید داریوش مرادی- نفر دوم از چپ برادر علی گلمیرزایی
وصیتنامه شهید حاج عبدالحسین کردی
پروردگارا: تو می دانی به یگا نگی و وحدانیت اعتقاد دارم و تنها تو را می ستاییم و از تو یاری می جوییم. وتنها به تو پناه می بریم از شر هر شیطانی. و شهادت می دهیم که دین اسلام بر حق است و شهادت می دهم که محمد (ص) بنده و فرستاده توست و شهادت می دهم که علی با یازده فرزندش امام و پیشوایان ما هستند و مسلک و مرام آنان را الگو در دنیای خود قرار می دهیم. تا آخرتمان در کنارشان باشیم .
الهم رزقنی توفیق شفاعة محمد (ص) و آل محمد . خدایا من بنده ضعیف و نا توان توام و هرگز حقوق بندگی ام را رعایت نکردم. تو بزرگواری کردی ، من سرکشی، تو مهربانی کردی، من مغرور شدم . تو عنایت کردی ، من اعتنا نکردم. تو وفا کردی من جفا کردم . تو نعمت دادی من کفران کردم و غافل بودم . حال از تو می خواهم باری دیگر دست بنده ات را بگیری و از او راضی شوی و جزء بندگان خودت قرار دهی، که بنده تو بودن را می خواهم . عیبهایم را بپوشانی و رسوایم نکنی زیرا تو ستارالعیوبی به من رحم کن زیرا که تو ارحم الراحمینی گناهانم را نادیده بگیر که غفار الذنوبی و به فریادم رس زیرا که تو غیاث المستغیثینی و در دلم نور خود را برافشانی زیرا که تو نورالمستوحشینی .
خدایا از تو می خواهم که با غفرانت با من رفتار کنی نه با عدلت که طاقت عذابت را ندارم خدایا اگر مرا به خاطر نافرمانیهایم سرزنش کنی هر چند که خود را مستحق مذمت می بینم از تو می خواهم بپوشانی آنچه بر من گذشت و مرا مورد عفو خود قرار دهی من که شرمنده ام در حضور تو و شرمندگیم، اجازه سخن گفتن را نمی دهد پس تو خود دستم را بگیر . حال که توفیق حضور در جبهه ها را به من دادی مرا خالص گردان و دست رضایتت را به سوی من دراز کن از تو می خواهم مرا نجات دهی و تنها هستیم را که آن هم از آن توست در راهت فدا کنم وبه آن مبنا و منشا و صیانت برسم زیرا که جز تو خدایی ندارم .
امت شهید پرور و مسلمان: سنگینی بار مسئولیت بر دوش شما رهروان به حق علی (ع) است و از میان شما رزمندگانی ( برای خدا) سنگینی این بار را بر دوش می کشانند و الله گویان بر قلب کفر می تازند و هر بار قدری از جان پلیدش را می گیرند پس این سیل خروشان را هرگز نگذارید از حرکت باز ایستد .
با انفاق جان و مالتان اولاً به تکلیف خود جامه عمل بپوشانید و دلاورانه پوزه جنایتکاران را به خاک مالیده و پیروزی و نصر را نصیب خودتان گردانید و منزل ابدی خود را آباد کنید و از همه بالاتر سبب خشنودی خدا شوید تا رحمت او بر شما فرود آید و شما را از شر شیطان محفوظ دارد .
باری پدرم که عمری در کنار تو بودم و هرگز نتوانستم کوچکترین خدمتی به توبکنم بلکه سبب ناراحتی تو شدم نه تنها عصای پیریت نبودم بلکه خود سنگینی بودم که قد خمیده ات و بدن رنجورت را فشردم. امیدوارم و عاجزانه از تو می خواهم که مرا ببخشی من مدیون تو بودم و هرگز دین تو را ادا نکردم .
مادرم تو نیز شیره جانت را به من دادی و به قول برادر شهیدم (حمید) این نتیجه این شیر پاک و دستان پینه بسته پدرم بود شما را به منزلگاه عاشقان (کربلا) کشاند. امیدوارم که تو نیز مرا ببخشی شیرت را حلالم کنی از تو می خواهم که صبر کنی و ارزش خود را نادیده نگیری و هر چند می دانم که کشته شدن من برایتان سخت است اما بدانید از موقعی که برادرم شهید شد من دیگر آرامش نداشتم چون او نزد خدایش ارزشمند بود بارها با او حرف زدم و درد دل کردم که در میان اقوام و فامیل کسی را نمی بینم که رهرو او باشد و خود را تنها می بینم پس برادرم از خدا بخواه مرا نیز در کنار تو قرار دهد تو درسی نمی دادی که خود را بیشتر دریابم چرا که شهید نشدم و حال هر چند برایتان ناخوشایند است از برادرم علی می خواهم راهمان را ادامه و بر عزت این خانواده بیافزاید (عزتی که فقط از جانب خدا بوده و عزت اوست ) این کشته شدن چون در راه خداست ارزشمند است .
وصیت میکنم که بچه هایم را همسرم بزرگ کند و دستشان را در دست افراد نیکو وارسته با تقوا و پیرو خط امام بگذارد . و فرزندی که در راه دارم اگر دختر بود زینب و اگر پسر بود میثم نامگذاری کند و نیز به آنها بگویید که پدرشان پیرو حسین (ع) و مطیع رهبر( امام خمینی) بود و در راه انجام تکلیف کشته شد .
وصیت میکنم که خانه ام برای همسرم بماند تا فرزندانم بعد از تشکیل خانواده کانونی داشته باشند تا به آنجا روی آورند و مورد طعنه و زخم زبان دشمنان واقع نشوند .از همه شما بستگان نزدیکم می خواهم که راضی به رضای خدا باشید و هرگز از کشته شدنم شاکی نباشید گریه و زاری کم کنید و صورت و موی نکنید که رضای خداوند در آن نیست و همگی مرا عفو کنید تا خدا نیز مرا عفو کند.
نام: جلال نام خانوادگی: ابراهیمی تاریخ تولد: 1342 محل تولد: شهرستان درود
تاریخ شهادت: دیماه 1365 محل شهدادت: شلمچه
خلاصه ایی از زندگینامه شهید جلال ابراهیمی
هنوز بیش از چند ماه از تبعید و سخن تاریخی امام نگذشته بود که در اسفند ماه سالهزار و سیصد و چهل و دو در قلب به غم نشسته ی زاگرس به دنیا آمد.امام در پاسخ به عوامل حکومت که به ارتش خود می بالیدند، گفته بود:«من هم ارتشی دارم که هم اکنون در گهواره اند»جلال یکی از گهواره نشینان ارتش امام بود. و تا آخرین دقایق عمرش بر سر پیمانی که در گهواره با امام بسته بود ماند.پدرش ریشه در ایل و سادگی روستاهای پاپی نشین خرم آباد داشت. اما سختی معیشت از یک سو و چشم امید به آینده تحصیل فرزندان از سوی دیگر او را از میان خویشان برگرفت و به سمت شهرستان دورود راهی کرد. جلال در میان هیاهوی کودکانه و روزگار نوجوانی بالید، و درایت و حس مسئولیتش او را بسیار بیشتر از سن حقیقی اش نشان می داد.سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت درکشاکش انقلاب با پسر عمویش شهید شیر محمد پاپی ـ اولین شهید انقلاب ـ و شهید سعید ابراهیمی، انس گرفته بود. که بعد ها معلوم شد از آن اسوه های شجاعت درس هایی آموخته است.
سال هزار و سیصد و پنجاه و نه با فرمان امام به صف ویژه بسیجیان پیوست و باینکه در همان سال رسما سپاه پاسداران او را جذب نیرو های خود کرد، همیشه خود را بسیجی می دانست. هیچ گاه لباس بسیجی را ترک نکرد و تا آخر عمرش با لباس بسیجی به یاری حق کوشید. پدرش سال هزار و سیصد و شصت و یک در حالی دیده فرو بست که رد نگاهش انتظاری شگفت را از جلال فریاد می زد. گویا همسر، پسر و دخترانش را به جلال می سپارد، و با تمام وجود از او می خواهد که بعد از پدر، پاسدار خانواده باشد. ازاین به بعد جلال در یک جدال کشنده به سر می برد. هر باری که برای مرخصی به خانه می آمد، هنگام بازگشت به جبهه ، سوزی دردناک جانش را می سوخت و او را پایبست خانواده می کرد. اما هربار به خود نهیب می زد که اکنون میهن نیازمند فداکاری است و خدای خانواده اش بزرگ است.آذرماه سال هزار و سیصد و شصت و پنج ازدواج کرد و بعد از یک ماه در میعادگاه عاشقان، شلمچه شربت شهادت نوشید.میان آشنایان به حنظله ی امام حسین (ع) معروف شد. چراکه دیدار خدایش را بر دیدار نوعروسش ترجیح داد. هرچند که دل و جان به خاک گلگون جبهه داده بود، گویا جسم بی جانش نیز به جهاد خو کرده بود و تا ده سال بعد از شهادتش نیز در خاک شلمچه و خرمشهر جهاد می کرد. سرانجام ده سال پس از شهادتش به خانه بازگشت و در گلزار شهدای دورود آرام گرفت.
اکنون سالها است در محله ی ساده و فقیر نشینی که دوران کودکی جلال را به خاطر دارد، کوچه باغی است از خواب خدا سبزتر. و بر گوشه ی سیمانی کوچه نام سردار شهید جلال ابراهیمی، نگاه مضطرب عابران را می رباید.
تاریخ تولد : 1330 محل تولد : روستای گرداب از توابع خرم آباد
تاریخ شهادت:2/3/1365 محل شهادت: حاجعمران
قسمتی از زنگینامه شهید
شهید علیراست پیرحیاطی در سال 1330 در خانواده ای مستضعف و مزهبی در روستای گرداب از توابع خرم آباد متولد شد پدرش او را با اسلام و اهل بیت عصمت و طهارت آشنا نمود. تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی ادامه داد اما به دلیل نبود مدرسه در روستا و مشکلات مالی ترک تحصیل نمود و همراه با خانواده به کار کشاورزی ودر کنار کار کشاورزی به رانندگی مشغول شد
در اکثر تظاهرتهای و درگیریهای دوران انقلاب در شهر خرم آباد حضور داشت. بعد ار پیروزی انقلاب در سال 1357 به عضویت کمیته و سپاه پاسداران در آمد. شجاعت و قدرت بدنی شهید علیراست زبانزد تمام رزمندگان بود
در اوایل پیروزی انقلاب برای سرکوبی ضد انقلاب چند با به کردستان و چند بار هم برای سرکوبی خلق عرب به خوزستان رفت و ب بعد از آن با شروع جنگ تحمیلی شهید علیراست چند بار به جبهه جنوب اعزام شد و در اکثر عملیاته شرکت فعال داشت. با تشکیل تیپ 57 حضرت ابولفضل به واحد اطلاعات عملیات رفت و بعد از آن به عنوان فرمانده یکی از گروهان ها معرفی شد. در عملیات ولفجر 6 در کنار شهید داریوش مرادی راهنمایی گردان ابوذر را به عهده داشت و بعد از عقب نشینی نیروها شهید علیراست پیرحیاتی با توجه به قدرت بدنی اش شش هفت نفر از مجروحین را به عقب انتقال داد.
شهید علیراست در سخترین مواقع شناسایی یا عملیت اگر یکی از همرزمانش مجروح یا شهید میشد آنها را به عقب انتقال میداد همیشه هم هم خودش میگفت میدانم هرچه شهدا را به عقب انتقال میدهم چنازه خودم را کسی نمی تواند به عقب انتقال دهد و مفقود الاثر خواهم شد و سرانجام در عملیات حاجعمران جاوید الاثر شد.
قسمتی از وصیتنامه شهید:
سلام و درود خدا را به پیشگاه با عظمت رهبر کبیر انقلاب اسلامی و تمام شهدا از صدر اسلام تا به حال و همه بندگان خالص خداوند عرض می دارم. خدایا ما را یاری کن تا بتوانیم حسین زمان امام خمینی را یاری کنیم و حکومت اسلامی را که همان حکومت خداست در جهان گسترش دهیم. ظلم و ستم فسق ئ فجور را سرنگون سازیم. در این جنگ وظیفه داریم گوش به فرمان امام باشیم به ندای او لبیک گوییم چون تکلیف است اگر شهید بشویم پیروز هستیم و اگر هم شهید نشویم پیروز هستیم چون که در راه خدا ئ دفاع از میهن اسلامی میجنگیم.
فرمانده دلاور گردان جند الله پاسدار شهید گرامی سید محمد رضا موسوی
نام : سید محمد رضا نام خانوادگی: موسوی
تاریخ تولد: سال 1332 محل تولد: شهرستان پلدختر تاریخ شهادت:3/4/1363 محل شهادت: کردستان
زندگینامه شهید سید محمد رضا موسوی شیر مردی از دیار پلدختر
شهيدسيدمحمدرضاموسوي فرزندسيدمحمدصادق از سادات جليل القدرشاهرخي ومورد احترام مردم بالا گريوه لرستان در سال 1332در روستاي چغادرميان از توابع شهرستان بلدختر چشم به جهان گشودشهيد يكي از باكباختگان راه حسين (ع)بودودرسن 15سالگي بدر بزرگوارش را از دست داد واز همان دوران كودكي با توجه به جوخانواده به عقايد مذهبي بايبندشدواز همان دوران نوجواني آثار صداقت،غيرت،شجاعت،جوانمردي وتقوادرچهره درخشانش آشكارو زبانزد عام وخاص بود.
نسبت به افرادكوچك وبزرگ همچون جد بزرگوارش رسول الله (ص)تواضع مي نموددربرخوردبامسائل ومشكلات ومصائب بردبار وصبوربود
درسال1352به خدمت سربازي فراخوانده مي شودوبه بادگان آموزشي كرمان اعزام مي گردددربدو ورودبه سربازخانه باديدن جوخفقان وديكتاتوري ستم شاهي دربادگان دچاركسالت مي شودوتصميم ميگيردبه محض بهبوديش فراركندوبه دوستانش دربادگان هم مي گويدكه من تحمل اين برخوردهاي توهين كننده راندارم وقصدفراردارم وايشان تصميم راهم عملي مي كندوبه زادگاهش باز مي گرددوچندين سال بعنوان سربازفراري تحت تعقيب رژيم قرار مي گيردلذاازبيم دستگيري به عنوان سرباز فراري مدتي بلدختر رابه مقصدساري ترك ودر يك شركت فني مشغول كار مي شود تا اينكه نهضت انقلاب اسلامي به رهبري امام(ره)شعله ور ميشودوهمگام باقيام شكوهمند امت حزب الله روحي تازه دركالبدش دميده شدوباتوان فوق العاده اي دركليه تظاهرات ومراسمات بر عليه رژيم خودكامه شركت ميكند.
باتوجه به داشتن وسيله نقليه شخصي در بخش اطلاعيه هاي امام(ره)وديگررهبران مذهبي درافشاي رژيم ستم شاهي ورساندن بيام انقلاب وسخنان امام(ره)به توده هاي مردم فعالانه كوشش مي كردوازرهبري كنندگان تظاهرات دربلدختربه شمارمي آيدهمزمان با بيروزي انقلاب اسلامي آنگاه كه طلسم شب شكست وسبيده آزادي وايمان درافق به خون نشسته ايران،طلوع دوباره اسلام رانويد داد،خفاشان شب برست قصد آشفتگي وناامني در منطقه راداشتندوآن زمان كه امنيت وحفاظت شهرها بدست حزب الله مي افتدايشان با رغبت وشور عجيبي باديگربرادران حزب الله
به ايجادامنيت جاده ترانزيت لرستان-خوزستان وگردنه تنگ فني واماكن منطقه بصورت شبانه روز اقدام مي نمايد ودرتمام صحنه هاي انقلاب اسلامي حضورفعالانه اي داشتند،در اوايل جنگ تحميلي كه توطئه استكبارجهاني به وسيله عنصر خود فروخته صدا م بعثي شكل گرفت،فرمان امام خميني (ره) مبني بر هجوم به جبهه ها را لبيك گفت وكوله بار سفر را بست وجزء اولين گروه نيرهاي مردمي باسلاح هاي شخصي به همراه عشاير غيور به جبهه كرمانشاه ودفع اشرارمنطقه عزيمت نمود واز همراهان ايشان مي توان شهيد باشي مومني وشهيدزنده جانباز عليرضا نصيري را نام برد.
در سال 1360درعمليات طريق القدس آزاد سازي بستان وچزابه شركت داشت وبعدازچندروز نبرد بي امان با مزدوران بعثي براي مبارزه با خط نفاق وگروهك ها به بلدختر بازگشت ودر افشاي خط نفاق ودورويي ليبرالها،بني صدرخائن ومنافقين كوشش فراوان كرد ودر حاكميت خط امام وحزب الله صادقانه فعاليت داشتند.
شهيدموسوي نسبت به شهيد مظلوم دكتر بهشتي وديگر ياران امام علاقه خاص وعجيب داشتندولي شوروعلاقه نسبت به اسلام وانقلاب وامام طوري در عمق وجود ايشان نفوذكرده بودكه تاب ومقاومت در منزل را نداشت تا اينكه در سال1361از طرف سباه باسداران بلدختر به همراهي عده اي از برادران بسيجي به جبهه اعزام ودر ادامه عمليات محرم به منطقه شرهاني اعزام ودر يك نبرد بي امان با مزدوران بعثي در چندين ساعت نبرد تن به تن موفق به معدوم نمودن چندتن از كفار بعثي ميشودودر اين عمليات عده اي از همرزما ن ايشان شهيد واسير ومجروح مي شوندوشهيد سيدمحمد رضا موسوي حدودا ساعت 1230شب 9گلوله وتركش به بدنش اصابت مينمايد وبشدت مجروح مي شودولي شجاعت فوق العاده واستقامت مانع از ادامه نبردشان نمي گرددوبعدازچندين ساعت حدودا ساعت 8صبح به بيمارستان راه آهن انديمشك واز آنجا به بيمارستان آيت الله گلبايگاني (عرب نيا)قم منتقل ومدتي تحت عملهاي جراحي متعدد قرار ميگيرد وبستري ميشودوبس از بهبودي نسبي به خدمت افتخاري في سبيل الله بسيج در آمدومسئوليت بايگاه مقاومت ولي عصر را به عهده گرفت وصادقانه براي امنيت وحفظ جان مال مردم خدمت مي نمودولي عشق وعلاقه ايشان به اسلام طوري بود كه تصميم گرفت كاروزندگي خودرا رهاكند وبراي خدمت بيشتر به اسلام به عضويت سباه باسداران بلدختردر آمدوبعدازطي دوره آموزشي در بادگان شهيد غيوراصلي اهواز در صفوف داوطلبان به كردستان اعزام گرديد وبعدازمدت كوتاهي شجاعت،شهامت،تدبيرومديريت ايشان در بين همرزمان چشمگيرودر نهايت به فرماندهي گردان جندالله منصوب گرديدوبه مبارزه با اشرار ضدانقلاب وگروهكهاي دمكرات ،كومله و...در عملياتهاي متعددجهت آزاد سازي وباكسازي روستاهها ومنطق از لوث وجود گروهكها وسر سبردگان ضد انقلاب شركت مي كنندوضربات سنگيني بر بيكرآن فريب خوردگان فرود مي آورند.
شهيددر جريان دومين انتخابات مجلس شوراي اسلامي مسئوليت امنيت انتخابات منطقه را به عهده گرفته وباتوجه به اينكه ضد انقلاب براي اين انتخابات طرح ريزي كرده بود اين مهم به نحو احسن انجام گرفت
در سال 1362در معيت كاروان زيارتي جهاد سازندگي خدمت رهبر كبير انقلاب اسلامي شرفياب شدند
ولي سرانجام ايشان با علاقه شديدي كه به مولايش امام حسين (ع)وعشقي وصف نابذير كه به آقا ابالفضل ((ع)داشت ديگر بيش از اين طاقت دوري از جدش را نداشت ودر تاريخ 3/4/1363درايام ليله القدر بعداز نبردي بي امان با دمكرات وكومله در ارتفاعات شمالغرب سرو بر اثر تير مستقيم قناسه به چشمش به درجه رفيع شهادت نائل آمدند
مردم فهيم وشريف شهرستان بلدختر بعد از اقامه نماز عيد سعيدفطر به محل تشيع جنازه شتافتندوگریه كنان وسينه زنان جسد مطهرش را بر روي دستان گرفته وبعد از تشيع در روستاي وليعصر به خاك سپردند. شهيد داراي دو يادگار به نامهاي سيد مصطفي وسيده راضيه میباشد.
قسمتی از وصیتنامه و دلنوشته های شهید دلاور سید محمد رضا موسوی
بادرودبه امام امت اين قلب تپنده امت اسلامي وتمام محرومين جهان وباسلام به روان پاك شهيدان اسلام كه باخون خود درخت بر ثمر اسلام را آبياري نمودند پروردگارا!اگربنده لیاقت شهادت رادارم دوست دارم که در قله های کردستان دستهایم راازتنم جداکنند...که فردای قیامت درپیشگاه حضرت عباس (ع )جوابگوباش به همه دوستانم بگوئيد كه شما را بخدا بيائيد واين بهشت كه خداوند براي ما فراهم كرده ببينيد ودراين ميدان شرافتمندانه شركت كنيد ... تنهاچیزی که می تواند گلوی مرا سیراب کندشهادت است ومن شهادت را با آغوش باز استقبال می کنم شهادت برایم از عسل شیرین تراست ...شهادت تولد من است پس باید خوشحال باشید؛ من بسوی خدا میروم مثل همه شهیدان کربلا امیدوارم این خون ناقابل مرا امام عزیز قبول کند ...براردانم ازخدابخواهید که این قربانی درراهش قبول کند از قول من بچه ها را نصیحت کنید که راه اسلام را بروند ای خدای بزرگ وای قادر متعال وای رهنمون کننده سبحان ؛مارا به اسلام حقیقی وراستین که در این زمان امام بزرگوارمان رهبرکبیرمان خمینی بت شکن پرچمدار آن است رهنمون باش فراموش نشود در تشیع جنازه شهدا تا آنجا که می توانیدشرکت کنید ای کافران اگرپاره پاره ام کنید هرقطره خونم ندا میدهد خمینی خمینی خداوندا!باتوپيمان بستم كه تاپايان راه بروم وبه پيمان خود همچنان استوار بمانم آه چقدر مشتاقم که هرچه زودتر به این جوانان شهیدبپیوندم.* حاضرم در راه دین ازتن جدا گردد سرم من بمیرم باک نیست اما بماند رهبرم* ... والسلام خداحافظ شما سيدمحمدرضاموسوي مورخ 4/11/1362
بيادفرماندهي دلاوركه همرزمانش شاهد شجاعت ،رشادت وشهامتش درنبرد با دشمنان سفاك درجبهه هاي جنوب وغرب بوده اند ودر ايام ليله القدردردرگيري باضدانقلاب (دمكرات وكومله) در ارتفاعات كردستان به آرزويش رسيدوبه خيل شهيدان پيوست.
سردار شهید درویشعلی شکارچی در سال 1327 هجری شمسی در روستای سراب حمام از توابع شهرستان پلدختر دیده به جهان گوشود.وی تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رساند. شهید شکارچی پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی راه یافت ودر هر نقطه از کشور به خصوص کردستان که به وی ماموریت داده می شد جانانه به سرکوبی ضد انقلاب می پرداخت . پس از شروع جنک تحمیلی شهید شکارچی به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت وفداکاری شهید در مناطق عملیاتی زبانزد همرزمان اوست. وی حدود شش سال در جبهه به جهاد پرداخت ودر این مدت درسمت فرماندهی گردانها انبیاء، مالک اشتر لشگر 57 حضرت ابوالفضل لرستان وگردان محرم از لشگر ولیعصر خوزستان انجام وظیف نمود وبارها از ناحیه چشم وپا ودست مجروح گردید .تا اینکه سر انجام در تاریخ 29/2/65 در عملیات ظفرمند حاج عمران به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
خاطره فرزند شهید درویشعلی شکارچی از نحوه شهادت شهید
زمانی که هنوزیک بچه بودم یکی از رزمندگان به عیادت به منزل ما آمده بود آنها با هم مشغول صحبت بودند که پدرم رو به آن رزمنده بزرگوار آقای حیدری کرد وگفت ،علی جان شما دوست دارید چگونه وچطور شهید بشوید ؟علی جواب داد. دوست دارم درجبهه با گلوله مستقیم شهید شوم وگلوله مستقیماً به پیشانیم بخورد.پدرم پرسید ازاین همه جاچراپیشانیت ؟علی گفت. دوست دارم زودترپیش خدا بروم. ( علی حیدری درآن زمان 19سال داشت) بعد علی حیدری از پدرم سوال کرد شما دوست دارید چگونه وچطور شهید بشوید ؟ پدرم گفت، من دوست دارم درهنگام شهادت سرم ازتنم جدا شود وجنازه ام به دست خانواده ام نرسد ومفقود شوم علی حیدری از پدرم پرسید چرا ؟پدرم گفت چون ما فرزندان امام حسین (ع) هستیم ومن هم دوست دارم مانند پدرم امام حسین (ع)به شهادت برسم. یک سال از این ملاقات گذشت . که درتاریخ 29/2/65 حادثه شهادت رخ دادعلی وپدرم هردودر منطقه ی حاج عمران به شهادت رسیدن جالب اینجاست که علی حیدری همان طور که آرزو داشت به شهادت رسید یعنی با گلوله مستقیم به پیشانی او اثابت کرده بود وپدرم که فرمانده بود از ظهرهمان روز به فیض شهادت رسید ،ما هیچ خبری از او نداشتیم مفقود الاثرشد. تا اینکه بعد از 8سال بی خبری از این شهید عزیزبه وسیله عکس های از شهدای ایران که آنها به تمام کشور فرستاده شده بودند ،ماجرا را فهمیدیم یکی از عکس ها خیلی شبیه پدرم بود بعد از مدتی که کارشناسان روی عکسی که هنگام شهادت وعکسی از پدرم که درخانه وجود داشت تحقیق کردن ما فهمیدیم که عکس ، عکس پدرم است بعد به ما خبردادن که جسد پدرم در بهشت زهرا(س) تهران درقسمت شهدای گمنام قطعه 29 ردیف 18به خاک سپرده شده بود
وباید بگویم آن عکس نشان می دادکه نصف سرپدرم با گلوله ی مستقیم ازبدنش جدا شده بود وهمان طور که آرزو داشت به لقاء دوست رسیده بود راوی _ فرزندشهیدشکارچی تاآخرین قطره ی خون از ناحیه پا،سرودیگر اعضا براثرترکش صدمه دیده بود دکتربه ایشان گفته بود 65 درصد نقص عضو هستی ودیگر نباید به جبهه بروی. اما ایشان درجواب دکتر گفته بود اگر5/99درصد ازبدنم هم ناقص باشد تا آخرین نفس وآخرین قطره خون باید درجبهه باشم.اوبا آن همه جراحت وبدن پاره پاره خم به ابرو نمی آورد ........ونهایت به لقاء محبوب مفتخرشد.
تاریخ شهادت:31/03/1366 محل شهادت: عملیات پیروزمند نصر 4
مختصری از زندگینامه شهید
شهید گرامی علی خاورزاده در خانواده ای مذهبی در شهرستان بروجرد پا به عرصه وجود گذاشت و در حالی که بیش از سیزده سال نداشت پدرش را از دست داد.این ضایعه ی بزرگ نتوانست خللی در روحیه و اراده پولادین علی به وجود آورد.
علیبا پایان رساندن دوره ابتدایی وراهنمایی و ورود به دبیرستان فردی مفید و با استعداد در میان هم کلاسی های خودش بود عشق به امام سراپای وجودش را در برگرفته بود که در کلیه اعمال و حرکات علی کاملا مشخص و مشهود بود.
با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۲ به عضویت پایگاه محل در آمد و تعلیمات نظامی را فرا گرفت.در سال ۱۳۶۲ به همراه عده ای از رزم آوران که از دزفول باپای پیاده عازم دیدار امام بودند در بروجرد به آن ها پیوست و عازم تهران گردید و با توجه به اینکه پاهایش تاول زده و خستگی شدید بر آن ها غلبه کرده بود اما شوق دیدار امام آن اسوه مقاومت و تقوا خستگی راه را از وجودشان زدوده و دیدار امام حالتی ملکوتی در علی بوجود آورد که پس از برگشت به بروجرد بعد از مدتی عازم جبهه گردید
علی در چندین عملیات شرکت نمود که از جمله آنها: عملیات والفجر – فتح۵ – کربلای۱۰- حاج عمران بود. در عملیات شلمچه علی از خود شایستگی فراوان نشان داد و عضوی مفید و نمونه برای لشگر ۵۷ به شمار می آمد. شهید علی خاورزاده در ادمه حضورش در دفاع مقدس به عضویت واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۵۷ درآمد و نهایت استعداد و نبوغ را از خود نشان داد و پس از تلاشهای فراوان در این واحد مهم فرماندهی دسته اطلاعات یکی از گردان ها به ایشان واگزار شد که با احساس مسئولیتی که داشت از این امر مهم غافل نشد.
در نهایت در شب عملیات مقدس نصر، ۴ بامداد مورخه ۳۱/۳/۱۳۶۶ در اثر ترکش خمپاره و موج آر پی چی بدست دشمنان به شهادت رسید و عاشقانه شربت شهادت را نوشید.
نام دانشگاه:علامه طباطبایی خرم آباد رشته تحصیلی: تربیت معلم تاریخ شهادت: ۱۹/۱۰/۱۳۶۶ مقطع تحصیلی:کاردانی
قسمتی از زندگینامة شهید:
شهید علیرضا نجفی به سال ۱۳۴۵ در یک خانواده روحانی و مذهبی در شهرستان خرم آباد دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه شهید سپهوند( سعادت سابق) شروع نمود ولی پایان آن همزمان با انقلاب اسلامی بود.
شهید در سال ۱۳۶۴ برای اولین بار به جبهه های نبرد در منطقه زبیدات اعزام گردید و در همین اولین اعزام بود که راه رسیدن به مقصود را یافت و همیشه سعی می کرد که در جبهه حضور داشته باشد . در سال ۶۵ برای بار دوم راهی میادین نبرد گردید اما اینبار که آشنایی و تجربه بیشتری پیدا کرده بود به عضویت واحد خطیر اطلاعات عملیات در آمد و به عنوان نیروی اطلاعات عملیات به منطقه اعزام شد و در این در این راه تمام شایستگیهای خود را به اثبات رسانید . بعد از اخذ مدرک دیپلم در آزمون سراسری تربیت معلم شرکت نمود و موفق شد در رشته آموزش ابتدایی دانشکده تربیت معلم علامه طباطبایی شهرستان خرم آباد پذیرفته شود . شهید برای چندمین بار از طریق بسیج سپاه پاسداران منطقه لرستان راهی جبهه های نبرد شدو به منطقه کردستان اعزام گردید و بعد از نبردی بی امان با مزدوران بعثی درتاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۶۶ در ارتفاعات قشن کردستان (ماووت) به همراه جند تن از همرزمانش شهد شیرین شهادت را نوشید و به دیدار معشوق شتافت.
تاریخ تولد: عید قربان سال 1345, محل تولد: شهرستان کوهدشت, محل شهادت: جبهه های غرب کشور, تاریخ شهادت: نیمه شعبان سال 1365
مختصری از زندگینامه: اسماعیل هادیان در روز عیدقربان سال ۱۳۴۵ هجری شمسی دیده به جهان گشود و به میمنت آن عید سعید پدرش او را اسماعیل نامید تا یادآوری باشد از اسماعیل ذبیحالله و پیروی از ابراهیم خلیلالله.
۵ – ۶ ساله بود که در ایام عزاداری سیدالشهدا (ع) حاضر شده و چهره جذابش در پیشاپیش هیئت عزاداران، همگان را به تحسین وا میداشت. وی دوران ابتدایی را به سبب استعداد خوبش با رتبههای ممتاز به پایان رساند و دورهی راهنمایی را زمانی آغاز نمود که رژیم طاغوت رو به انحلال بود و انقلاب اسلامی به رهبری امام بزرگوار در شرف پیروزی.
زمانی که جنگ تحمیلی توسط بعثیان آغاز شد، هادیان از اعضای بسیج به شمار آمده و آموزشهای مختلف نظامی را پشتسر گذاشت سپس با کسب تجارب فراوان و از طرف دیگر به علت چابکی و زیرکی وی مسئولیت بخشی از آموزش بسیجیان فداکار بر دوش ایشان نهاده شد. وی برای اولین بار که راهی جبهه شد، در عملیات پیروزمندانهی بیتالمقدس شرکت کرد که از ناحیهی پا مجروح شد و مدتی در بیمارستان بستری شد؛ اما دست از تلاش نکشید و با همان پای شکسته در حالی که هنوز چند ماهی از مجروحیتش نمیگذشت، برای بار دوم عازم جبهههای نور علیه ظلمت شد و در عملیات رمضان نیز شرکت کرد. بعد از آن نیز بارها در عملیات های مختلف و در مناطق جفیر و کوشک و زبیدات حضور داشت.
اسماعیل برای آگاهی بیشتر از علوم اسلامی علاوه بر دروس دبیرستان به فراگیری دروس حوزه پرداخت و همراه با برادر همرزمش شهید آدینهوند به بحث و مطالعه مشغول شد. در سال ۱۳۶۴ هـ . ش با شرکت در کنکور سراسری دانشگاهها در رشتهی پزشکی قبول شده و به دانشگاه اصفهان راه یافت و همگام با آن دروس حوزه را نیز ادامه داد. پس از شهادت برادر آدینهوند و حاج محمد علیم در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ از غم دوری یاران رنج میبرد چند ماهی از شهادت دوستان نگذشت که وعدهی دیدار دلدار و وصل یاران فرا میرسد و در روز نیمه شعبان ولادت منجی عالم بشریت مهدی منتظر (عج) این سرباز آقا امام زمان (عج) در جبهههای غرب به درجهی رفیع شهادت نایل می آید.
آخرین عکس شهید چند روز قبل از شهادت- نفر اول از چپ شهید والامقام هادیان
یاد و خاطرش گرامیباد [left]منبع وبلاگ پرواز تا ابدیت[/lef]
تاریخ تولد: سال 1350 محل تولد: خرم آباد تاریخ شهادت: 22/4/67 محل شهادت: عملیات مرصاد
مختصری از زندگینامه شهید
شهید فضل اله قلایی در سال 1350 در خانواده ای مذهبی و مستضعف متولد شد و پرورش یافت. او تحصیلات خود را تا سال اول دبیرستان با موفقیت و همراه با فراگیری قرآن پشت سر گذراند و همیشه سعی وی بر آن بود که در جهت انقلاب گامهای موثر و مفیدی بر دارد. بعد از پیروزی انقلاب همیشه و مدام در پایگاههای مسجد صاحب الزمان و مسجد امام سجاد شبانه روزی از حریم انقلاب اسلامی پاسداری می نمود . در سال 1365 عازم میدان نبرد با کفار از خدا بی خبر شد . و در مدتی که در منطقه بود . و در عملیاتهای کربلای 4و5 ، نصر 8، کربلای 10، فتح 5، و بیت المقدس 2و3 و عملیات مرصاد شرکت نمود . در این مدت از نظر کردار و رفتار و فعالیتهای نظامی و شجاعت علی گونه اش در عین حال نوجوان بودن زبانزد همرزمانش بود . او دارای اخلاقی رئوف و قلبی مهربان بود . از هیچ کس به هیچ عنوان ناراحت نمی شد . و به همین علت همرزمان او از پیر و جوان همه خیلی زود با او پیمان دوستی می بستند و در آخرین لحظات که منافقین از خدا بی خبر به میهن اسلامی تجاوز نموده بودند و او آماده پیکار در راه خدا شد و در عملیات مرصاد شرکت و به فیض شهادت نائل شد . خودش چند بار تکرار کرد که این بار من شهید می شوم و به دیار حسین می روم.
محل تولد: خرم آباد روستای صاحب الزمان تاریخ تولد: سال 1343
محل شهادت: سردشت( آلباتان) تاریخ شهادت: 19/3/1371
گزیده ایی از زندگینامه شهید..
شهید بزرگوار در سال 1343 در خانواده ای روحانی در روستای صاحب الزمان خرم آباد قدم به جهان هستی گذارد وی تحصیلات ابتدایی خود را در روستای فوق به پایان رساند وی جهت ادامه تحصیل به خرم آباد هجرت نمود. در خرم آباد با بالاگرفتن امواج انقلاب اسلامی در تمامی صحنه های تظاهرات حضور فعال داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ عاشقانه به جبهه های جنوب و غرب کشور با ضد انفلاب و دشمنان بعثی شتافت و تا آخرین روز حیات عارفانه اش در لباس مقدس و سبز سپاه به آرمان هایش وفادار باقی ماند. شهید نورالحسینی یکی از نیروهای برجسته و کارآمد اطلاعات عملیات تیپ 57 بود ایشان بارها در شناسایی های متعدد لیاقت و دانایی خود را نشان داد و با روحیاتی که داشتند مورد علاقه همه نیروهای تیپ و واحد اطلاعات بود ایشان روحیه شاد و بشاش داشتند ایشان در اکثر عملیاتها شرکت داشته و بارها مورد تشویق مسولین و سپاه ناحیه لرستان قرار گرفته بود.
نفرات وسط از چپ شهید گرامی سید رحمن نورالحسینی و شهید گرامی داریوش مرادی
شهید سپهدار در سال 1345 در روستای میرک وارک در بخش پاپی به دنیا آمد.در سال 1352 راهی مدرسه شد و بعد از تحصیل دوره ابتدایی به علت نبودن مدرسه راهنمایی در آن روستا، خانواده ایشان به روستای ده محسن کوچ کرد و ایشان راهی مدرسه ماسور شد. در کلاس دوم راهنمایی بود که جنگ تحمیلی آغاز شده بود. با توجه به اینکه 3 نفر از برادرانش در سپاه بودند و در صورتی که سنش کم بود برای ثبت نام به بسیج مراجعه میکند اما بسیج به او می گویند برادر شما خیلی کوچک هستید اما او قبول نمی کند و در هر صورت فرم معرفی را می گیرد و پیش یکی از برادران سپاه می آورد و به او می گوید تو را به خدا این فرم ها را برای من پر کن تا من هم به جبهه اعزام شوم , آن برادر سپاهی در مرحله اول قبول نمی کند و می گوید شما خیلی کوچک هستید اما شهید سپهدار باز هم مراجعه می کند که به او گفته می شود مگر برادرانت در سپاه نیستند جواب می دهد شاید آنها برای من امضاء نکنند. در نهایت وی را به عضویت بسیج میپذیرند و ایشان به جبهه خرمشهر اعزام می شود و پس از 45 روز برمی گردد و پس از مدتی به وسیله بسیج مدرسه دوباره به جبهه می رود. بعد از عملیات مقدماتی والفجر1 به صورت رسمی خود را وارد سپاه می کند و پس از دوره ی آموزشی با دوستان خود به منطقه ی کردستان می رود. ایشان به تیپ ویژه شهدا می رود و بعد از مدتی به مسئول تعاون رزمی تیپ منصوب می شود و پس از یک سال خدمت دوباره به لرستان می آید و مسئول دبیرخانه واحد بسیج می شود در پی شدت حمله وری دشمن ایشان به لشکر 57 ابوالفضل (ع) می رود و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول خدمت می شود ، ایشان در تک دربندیخان عراق و در عملیات والفجر9 شرکتی فعالانه داشتند. بار دیگر در منطقه سلیمانیه و دربندیخان حضور یافته ودرشناساییهای آنجا شرکت دارند .
بعد از آن جهت شرکت در عملیات به منطقه حاج عمران عزیمت می نمایند و در عملیات شرکت نموده که در حین عملیات مجروح می شود که به او می گویند به عقب برگردد ولی ایشان بازنگشته و در حین درگیری توسط دشمن مورد اصابت قرار می گردد و شربت شهادت را می نوشد.
نفر اول از چپ شهید گرامی سپهدار بهادری.نفر سوم شهید گرامی توکل مصطفی زاده. نفر چهارم شهید گرامی توکل حسنوند
نفر ایستاده در پشت شهید گرامی سپهدار بهادری- نفرات شسته از راست 1- شهید گرامی محمود رضایی.2 - شهید گرامی حمید قبادی. 3-...... 4- شهید گرامی داریوش مرادی. 5- نفر ایستاده شهید گرامی علیراست پیرحیاتی و ...